Bahar

فعلا موضوعی در نظر ندارم

یکی را دوست دارم

ولی افسوس او هرگز نمی داند

نگاهش می کنم شاید

بخواند از نگاه من

که او را دوست می دارم

ولی افسوس او هرگز نمی داند

به برگ گل نوشتم من

تو را دوست می دارم

ولی افسوس او گل را

به زلف کودکی آویخت تا او را بخنداند

به مهتاب گفتم ای مهتاب

سر راهت به کوی او

سلام من رسان و گو

تو را من دوست می دارم

ولی افسوس چون مهتاب به روی بسترش لغزید

یکی ابر سیه آمد که روی ماه تابان را بپوشانید

صبا را دیدم و گفتم صبا دستم به دامانت

بگو از من به دلدارم تو را من دوست می دارم

ولی افسوس و صد افسوس

زابر تیره برقی جست

که قاصد را میان ره بسوزانید

کنون وامانده از هر جا

دگر با خود کنم نجوا

یکی را دوست می دارم

ولی افسوس او هرگز نمی داند

 

«فریدون مشیری»

 

+نوشته شده در 26 / 6 / 1394برچسب:فریدون مشیری,ساعتتوسط Bahar | |

شهریور عاشق انار بود

اما هیچ وقت حرف دلش را به انار نزد

آخر انار شاهزاده ی باغ بود

تاج انار کجا و شهریور کجا؟!

انار اما فهمیده بود،

می خواست بگوید او هم عاشق شهریور است

اما هر بار تا می رسید، فرصت شهریور تمام می شد

نه شهریور به انار می رسید

و نه انار می توانست شهریور را ببیند

دانه های دلش خون شد و ترک برداشت

سال هاست انار سرخ است

و قرن هاست شهریور بوی پاییز می دهد ...

 

+نوشته شده در 26 / 6 / 1394برچسب:عاشقانه,ساعتتوسط Bahar | |

زیادی خوب بودن، خوب نیست

زیادی که خوب باشی دیده نمی شوی ...

می شوی مثل شیشه ای تمیز

کسی شیشه ی تمیز را نمی بیند

همه به جای شیشه، منظره ی بیرون را می بینند

ولی وقتی شیشه کمی بخار بگیرد

وقتی کمی منظره ی بیرون را بد نشان دهد

همه آنرا می بینند

همه سعی می کنند تمیزش کنند

زیادی خوب بودن خوب نیست

زیادی که خوب باشی شکننده تر می شوی

با هر قدرناشناسی دلت ترک بر می دارد

می شکند

تکه های شکسته را در دستانت می گیری

نگاه می کنی به نتیجه ی زیادی خوب بودنت

زیادی خوب بودن، خوب نیست

زیادی که خوب باشی، به زیادی خوب بودنت عادت می کنند!

آنوقت کافیست کمی بد شوی

همه گمان می کنند زیادی بدی

 

«سیمین بهبهانی»

+نوشته شده در 26 / 6 / 1394برچسب:,ساعتتوسط Bahar | |

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد